سفر در ایران / یزد قسمت 4
یک روز گرم تابستانی، من و همسرم تصمیم گرفتیم به کویر یزد سفر کنیم. وقتی به مقصد رسیدیم، از زیبایی و سکوت کویر به وجد آمدیم. اولین برنامهمان شترسواری بود. شترها آرام و استوار در میان تپههای شنی حرکت میکردند و ما با هر گامشان، خنده و شادی را تجربه میکردیم. صدای خندههای ما در هوای گرم و خشک کویر پیچیده بود.
با فرا رسیدن غروب، کویر رنگهای طلایی و نارنجی به خود گرفت. ما به شترسواری پایان دادیم و تصمیم گرفتیم با ماشین به سمت شهر برگردیم. تاریکی آرام آرام بر کویر سایه افکند و ما با خستگی اما با لبخند از روزی که گذرانده بودیم، به راه افتادیم.
در ابتدا، همه چیز خوب پیش میرفت، اما ناگهان متوجه شدیم که راه را گم کردهایم. کویر در شب تبدیل به مکانی متفاوت و پر از راز و رمز شده بود. هیچ نشانهای از جاده و مسیر بازگشت پیدا نمیکردیم. ترس کمکم در دلهایمان نفوذ کرد. تنها نور ماشین ما در آن تاریکی مطلق میدرخشید.
همسرم تلاش میکرد تا خونسردیاش را حفظ کند و راهی برای بازگشت پیدا کند. در آن لحظات دشوار، دعا کردیم و از خدا خواستیم که ما را هدایت کند. ناگهان در دوردست، نوری ضعیف دیدیم. با امیدی تازه به سمت نور حرکت کردیم. هر چه نزدیکتر میشدیم، نور قویتر و واضحتر میشد.
بالاخره به جادهای رسیدیم که ما را به سمت شهر هدایت میکرد. احساس آرامش و شکرگزاری تمام وجودمان را فراگرفت. وقتی به شهر رسیدیم، هر دو خسته اما خوشحال بودیم. آن شب، تجربهای هیجانانگیز و فراموشنشدنی برای ما به ارمغان آورد. از آن پس، هرگاه به یاد آن شب میافتیم، از خداوند به خاطر هدایت و حفاظت او در آن لحظات دشوار شکرگزاریم. تجربهی گم شدن در کویر و بازگشت به شهر، به یکی از خاطرات شیرین و ارزشمند زندگیمان تبدیل شد.
در این مورد ، پیشنهاد میکنیم این پست را حتما تماشا کنید :”سفر در ایران /اصفهان قسمت4
درباره رضا صفری
© کليه حقوق محصولات و محتوای اين سایت متعلق به مدیر سایت می باشد و هر گونه کپی برداری از محتوا و محصولات سایت پیگرد قانونی دارد.
نوشته های بیشتر از رضا صفری
دیدگاهتان را بنویسید